اس ام اس و جملات عاشقانه(سری42)
سلام به همه...
دنيا بزرگ نيست
با يک نگاه صميمی
با يک سلام گرم
از جاده های يخزده هم میتوان گذشت.
از مرزهای دور
که با سيم خاردار
يا ميلههای غمزده مسدود گشتهاند
حتی کويرها
درياچه های شور
از کوههای گمشده در هالهای زدود
یا يک سلام از ته دل میتوان گذشت.
دنيا بزرگ نيست
اندازهء دليست که سرشار ِ آرزوست
هر گوشهاش ز عشق
و از شوق دوستی
جنجال و گفتگوست
اين قرن، قرن عشق
قرن محبت است
قرنی که میتوان
جای گلولهها
با شاخه های گل به مصاف زمانه رفت
دنيا بزرگ نيست
با يک نگاه صميمی
با يک سلام گرم
هر لحظه میتوان همه جا عاشقانه رفت
پیشاپیش عیدتون مبارک
خدايا ديدي رفت؟
به تو سپردمش...
اما ازت مي خوام
يه روزي يه جاي زندگيش
بد جوري ياد من بندازيش...!!!
از آجيل شب عيد چند پسته ي
لال باقي مانده
آنان كه لب گشودند خورده شدند
و آنان كه لال ماندند شكستند
دندان ساز راست ميگفت:
پسته ي لال دندان شكن است. . .
جايي خواندم ما آدمها زنده
ايم
به سبب آنكه كسي دوستمان داشته باشد
سوالي پيش آمد...!!!
من براي چه زنده ام..؟!!
مردماني هستند که ميخواهند بدانند تو چه مرگــــتــــــ است ...
و وقتي بفهمند چه مرگــــتــ است ...
بهت ميگويند بس کن ...
انرژي منفي نفرست ...
اينجاست که سکوتــــــــــــ معنا پيدا مي کند ...
و تنهـــــــــــــــــــــــايي مي شود تنها چاره ... !
اَشـک هـايـم زيـادي شــور
شـُـده اَنــد
مـگـر چــِـقــَـدر نــَمـَک بـَر زَخمـَم
پـاشـيـدي و رَفــتــــي
کــــه اِضـافـه اَش اَز چـشمـانـَم مــيـريــزد
ميگــن اگه خورشـيد
يـــــه ريزه نزديکـــمون بود
همــه چيــــو ميــســـوزوند
ولــي خـــورشيد خــــانم خبــــــر نداره
يــکي رو ايـن زمـــــــين
هســــت کــــه حتـــي
اســــــمش
تمـــــام
وجــــــودمو ميــسوزونــــه
گاهـــــي آدم دلـــــش
ميخواهد کفش هايش را در بياورد،
يواشکــــي نوک پا نوک پا از خودش دور شـــــــــود،
بعد بزند به چاک فرار کند از خودش .....
دلـــم ...
نه عشق آتشين ميخواهد ، نه دروغ هاي قشنگ .... !
نه سکوت تلخ شاعرانه ...
نه ادعاهاي بزرگ ...
نه بزرگي هاي پُر ادعا .... !
دلم يک فنجان قهوه ي داغ ميخواهد ...
و يک دوست که بشود با او حرف زد ... !
عـاشقـانه هاي من را بـا او تـکرار نـکن
اگـر عاشـقت بـاشد
عـاشقانـه اي برايـت مي سـازد
که مـن جـا انـداختـه ام
يک نفر
مُشت مُشت
بر دل تنگي ام،
دلشوره مي پاشد...!!!
تبعـيد آدم بهــانـه داشت ،
يکــ سيـب !
امــــا مـن
هنـــوز نـميـدانــم چـــرا
بــي بهـــانـه از قلــبت تبعيــد شــدم !...
آنقدر سپيد بـــــودي
كه احساس مي كردم ماه شــــــــــده اي
اي كاش آبـــــــــــي بودي
مانند آسمـــــــــــان
آنوقت تا آخر عمر سر بـه هوايت مي شــــــدم . . . !
نمي دانم چه رابطه ايست
بين نبودنــت با رنگ ها...
دلتنــگ تو که مي شوم
زندگي ام سيـــــاه مي شود ...
در امتداد نگاه تو
لحظه هاي انتظار شکسته مي شود
و بغض تنهايي من
مغلوب وجود تو مي شود
باران باشد تو باشي
و يک خيابان بي انتها.
آنگاه به دنيا ميگويم خداحافظ.....
هَميـــشه ميگفتـــــي :
مـــــــن ، يه تار مُوي تو را به هيچ کَس نميــــــدَهم!
اينقَدر تار هاي مويِ مَن را
به اين و آن دادي
تا کَچَــــل شدم !
بعد از تو
جواب تمام
" دوستت دارم" ها مرسي شد...
نگاهم را
فرستاده ام سفر
آدم ها
ازدوردوست داشتني ترند...
هميشه ميگن سکوت علامت رضاست...
اما من ميگم نه!...
بعضي وقتا سکوت ميکني چون اينقدر رنجيدي که نميخواي حرف بزني...
بعضي وقتا سکوت ميکني چون واقعا حرفي واسه گفتن نداري...
گاهي موقع ها سکوت يه اعتراضه...
اما بيشتر وقتا...
سکوت واسه اينه که هيچ کلمه اي نمي تونه غمي رو که تووجودت داري توصيف
کنه.........
خــــدا جون
مــــــيشـه بگـــي دكمـه cancelش كـجـاس؟؟؟
بـه اندازه كافـــــــي بدبختـــي دانــلود كردم!!!
ما که نفهميديم دنيا دستِ
کيه.....
ولي دستِ هر کي هست ....
خــُـب لامصــــــّــــب
دست به دست بچرخون که به دستِ همه برسه !!!
بيهوده ورق مي خورنــــــــد
تقويـــــــــم هــــاي ِ جهــــــــــان ؛
روزهــــاي ِ من ، همه يک روزند ...
شنبــــه هايي که فقـــط پيشوندشــــــان عوض مي شـــــود ...
درسته .. نامــــــــــــــحرم بود ، به تنــــــــم اما نه ... به دلــــــــم ...
خوش بـه حال ِ تو،
که وقتي " او " آمد ؛ بدون ِ هيچ دردِسري ،
فراموشم کردي ...
در آيه اي ؛
مرا آه کشيدي و رفتي .
حالا من ماندم و
سي جزء بغض ِ ناسروده ام......!
نفهميدم چرا(نيازمنديها و
همشهري)
اگهي منـــــــــــو قبول نکرد!...
اگهــــي دربـاره تــــــــــو بود!
نوشتــــــــــــه بــــــودم:
بـــــــــــــــــه تو نياز دارم...
کـاش دفتـر خاطراتــم
چراغ جادو بود
تا هر وقت از سـرِ دلتنگــي
به رويش دست ميکشيدم
تــو از درونش
با آرزوي من بيرون مي آمدي!
عـــشـــــقمان
بازيِ حُکـــــمي بـــــود
که مَن اَز دِل مايــــه گـــذاشتـــم
و... تو از خشت ... !!!
نميــدانــم چـــرا هيــچ
معلمــي بـــه مـــا نگــفـــت
بـــراي "شـما" شدنِ "مــا" ،
"شـــ" لــازم نيــســـت ،
" او" لـــازم اســـت ...
کلمات هم شده اند بازيچـــه
مـــــــــــن و تـــــــــــو !
مـــــن برايِ تــــو مي نويسم ...
تـــــــو برايِ او مـــي خواني !!!
جاگذاشته ام دلي
هرکه يافت
مژدگاني اش تمام “زندگي ام” . . .
ايـن جـا هـاي خـالـي کـه
نـبـودنـت را
به رُخـم مـي کـشـنـد
چـه مـي دانـنـد . .
فـرهـادت شـده اَم ، بـا تـمـام زنـانـگـي اَم
و چـه شـب هـا کـه
خـواب ِ شـيـريـنـَت را نـمـي بـيـنـَم . . .
صبر کن...
برگرد...
چمدان هايمان اشتباهي شده...
دلم را به جاي خاطراتت بردي...
سَـرم را نــه ظلـم
مـيتـوانـد خَـم کنـد
نـــه مـرگـــ
نـــه تــرس
سَـرم فـقـط بـراي بـوسيـدن دستـــ هـاي تـو خَـم مـيشـود
اين روزها اگر گوش دلت را تيز
کني فقط يک چيز خواهي شنيد:
*دوستت دارم*
گلايه از تکراري بودنش نکن
مشکل از من نيست!!!!
تو زياد دوست داشتني هستي...
رام مـن نميشونـد ايـن واژه
هاي حسـود
بگــذار فريبشـان دهــم
مينـويسـم دوستتـــ نــدارم
امـا تــو بخـوان .
هـيــچ قَــطــار ي اَز ايـن
اُتــاق نِـمـي گُـذَرَد
مَـن ايــنـجـا نِـشـَـسـتِـه اَم
وَ بـا هَـمـين ســيگــار قَـطـار مي آفَـريـنَـم !
نِـمي شِـنَـوي .. ؟؟
سَـرَم دارَد ســـــوت مـي کِـــشـَــد
بگو کجا پنهان شده اي
که در قهوه اي سرکشيده ام هم
فالگير پيدايت نميکند . . .
امروز
بي حضور تو
قلک سفالي را
شکستم
قرارمان اين بود
نصف-نصف
سهم من ميشود اندوه و چند شاخه گل، بر سنگ سياه نبودنت
و سهم تو را پنهان مي کنم پشت لبخند هاي کودک گل فروش

آغاز کلام به نام او .