تسليت...

میگفتی 'یکی هست' ...

حالا رفتی ...دیگه کسی نیست ‌

' جاده ی احساسم یه طرفه' میشه بی حضور صدای نابت

'بغضم 'میشکنه از غم نبودت

دیگه 'نگرانت نیستم '...

میدونم که جات راحته صدای شرشر بارون نیست ..

صدای اشکای من که 'ستایشت 'میکردم

رفتی' یکی یکدونه ی 'موسیقی نسل من

به خدا میسپارمت ...

توهمیشه جاودانه ای ‌ ..

تسلیت

...

دخترک از میان جمعیتی که گریه کنان شاهد اجرای تعزیـــه اند رد میشود

عروسک و قمقمـــــه اش را محکم زیربغل میگیرد

شمــر باهیبتی خشن، همانطور که دور امام حسیــــن میچرخد و نعره میزند،

از گوشه ی چشم دختــرک را می پاید

دختر با قدم های کوچکش از پله های سکوی تعـــزیه بالا می رود از مقابل شمر میگذرد،

مقابل امام حسیــــن می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند

قمقمه را که آب تویش قلــپ قـــلپ صدا میدهد، مقابل او می گیرد

شمشیــر از دست شمــــر می افــتــــد و رجزخوانی اش قطع میشــــود دختـــرک می گوید:

"بخـــور برای تو آوردم" و بر میگردد روبروی شمـــر می ایستد

مردمک های دخترک زیر لایه براق اشک میلرزد

توی چشم های شمر نگاه میکند و با بغض میگوید: بـــابـــای بــــــد....!!!

السلام عليك يا مظلوم...يا غريب... يا عطشان... يا اباعبدالله الحسين (ع)